سلام
دختری ۲۵ ساله هستم با پسری ک ۱ ماه از خودم بزرگتره ۳ ماهه ک نامزدم؛ چهار ماهه صیغه خوندیم. نامزدم پسر زحمتکش و پاکیه و اینو خانوادم قبول دارن. خانواده نامزدم روستایی هستن و همسایه خالم بودن و ما شهری. خانوادم بجز پدر و مادرم اوایل راضی نبودن بخاطر اختلاف فرهنگ و سطح طبقاتی میگفتن ممکنه من پشیمون بشم ولی من با توجه به شناختی ک از خودم و نامزدم دارم خانوادمو مجاب کردم تا گزاشتن نامزد کردیم البته با کلی شروط ک حق مسکن و حق تحصیل و کار با من باشه و سه دانگ خانه و مقداری خرید وسایل خانه با نامزدم باشه و امضا کردن.
حالا میخوایم عروسی بگیریم ک خواهر و برادرم گفتن باید توی شهر خونه بگیره وگرنه بهمش میزنن همش تو گوش مامانم میخونن ک راضی نشن به کم و ارزش خودشون پایین نیارن. برادرم بشدت مخالفن حتی ب نامزدم دست نمیده و میگه عروسیت نمیام. نامزدم خونه ای جدا از پدرشون در سطح پایین شهر دارن ک پیشنهاد دادن بریم اونجا تا رهن نکنیم ک با مخالفت پدر و مادرم مواجه شدن چون نزدیک به خانه خواهر شوهرم بود. نامزدم میگه خانوادت سخت میگیرن و همش دنبال پول و طلا هستن و بفکر خوشبختی دخترشون نیستن و بیشتر بفکر حرف مردمن.
تا حالا هر بار جشن گرفتیم آخرش باعث دلخوری خانواده ها ازهم شده واسه خاطر خسیس بودن یا کم بها دادن. مادرم میگه دختر تحصیل کرده میبرن باید براش خرج کنن و … پدرمم ک میگه قیدشو بزن اگه خونه تو شهر نگرفت
پدرم اجازه نمیده ما همو ببینیم و فقط دو ساعت در هفته اجازه میده همو ببینیم. میگن واسش تکراری شدی خودتو بالا بگیر. اما من واقعا دوسش دارم و نمیخوام نامزدی رو بهم بزنن میخوایم زودتر بریم سر خونه و زندگی خودمون اما با مخالفت خانواده ها مواجه شدیم هیچکدوم کوتاه نمیان واسه خونه.
خانواده نامزدم از رفتار خانوادم ناراحت شدن تا حالا چند بار سرکوفت دیدن واقعا نمیدونم چیکار کنم دو ماه دیگه میخوایم عروسی کنیم همه میخوان واسه خاطر خونه بهمش بزنن و من واقعا نمیدونم چیکار کنم لطفا راهنماییم کنین چطور خانوادم راضی کنم نمیخوام زندگیم خراب شه کمکم کنین ممنون…
تورو خدا هرچه سریعتر کمکم کنید ، امکان داره همین روزا از دست بدیم همدیگرو …. کمکمون کنید
خانمی سی ساله هستم با همسرم هم سن هستیم من شش ماه بزرگترم.یه پسر سه ساله داریم. سال ۹۲ ازدواج کردیم.من کارشناسی ارشد دارم و ایشون لیسانس. هر دو کارمندیموایشون نظامی هستن. از ابتدای نامزدیم متوجه غش کردن همسرم شدم ولی به زندگی ادامه دادیم. بعدها دست به بزن و اخلاقهای بسیار تندی بروز دادن. ولی من باز تحمل کردم و از ابتدای زندگی حقوق بنده را تمام و کمال دست خودش میگرفت و به من ده بیس تومن خرجی میداد. من برای تداوم زندگی زیاد اعتراض نمیکردم تا اینکه در خرجی دادن و خرید وسایل منزل کوتاهی کردن و اعتراضهای بنده زیاد شد. دوسال پیش محل کارش مورد اصابت گلوله قرار گرفت و یه پاش معلول شد و بازنشسته پزشکیش کردن. الان یه کانکس زده و کپی و زیراکس انجام میده. یه خونه خریدیم و از سر اقساط دادن وام ها اختلافاتمون شدید شد. هرشب فحش ناموسی به من دادن و تهدید به فروش منزل و کتکاری و طلاق دادن میکرد. تا اینکه فهمیدن با قولنامه خونه رو زده بنام پدرش خیلی به هم ریختم در صورتیکه برای خرید خونه من وام هنگفت برداشتم و طلاهامو فروختم و …
خلاصه اینکه یه شب دعوا شد و من رفتم خونه بابام با بچم. ۱۱۰ آورد جلوی خونه بابام و کلی باعث آبروریزی در محله شد و فحاشی میکردن در محله.
من وکیل گرفتم و تقاضای نفقه و طلاق کردم الان بسیااار پشیمون هستن و ده نفر بیشتر فرستاده تا آشتی کنیم.
من بخاطر پسرم و ترس از دست دادنش خیلی مردد هستم دباره برگردم به این زندگی یا نه؟!!!
در این چهارسال زندگی مشترک چندین بار اینجوری ۱۱۰ آورده و تهدیدم کرده که به زندگی برگردم و دباره روز از نو روزی از نو
به نظر شما من دباره میتونم زندگی رو از نو بسازم؟
خواهش میکنم یه کپی از پاسختون رو به ایمیل بنده ارسال کنید. ممنوم
سلام
با توجه به کثرت سوالات به دلیل ضایع نشدن حق پرسشگران سوالاتی در اولیت قرار دارند که از طریق بخش ارسال سوال سایت فرستاده شده باشند.
پیشاپیش از همکاری شما جهت بازدهی بیشتر سایت متشکریم
سلام
قبل از هر چیز باید به شما احسنت گفت به خاطر اینکه بر خلاف خانواده ات دختر فهمیده ای هستید و خوشبختی را در آن چیزهایی که آنها تصور می کنند نمی دانید. این خیلی خوب است و قدر این تفکرات و نگاهتان به زندگی را بدانید و حتما مواظب باشید که تحت تاثیر افکار مسموم اطرافیانتان قرار نگیرید.
در اینکه گفته ها و حرف های خانواده شما به خصوص در مورد بالا گرفتن خودتان و داشتن منزلی در شهر و … نادرست است شکی نیست و ظاهرا نظر خودتان هم همین است. نه نزدیک بودن به منزل خواهر شوهر برای زندگی مشکلی ایجاد می کند و نه زندگی در روستا یا پایین شهر. حتی باید برعکس آن را گرفت؛ یعنی اگر وسع کسی زندگی در پایین شهر باشد و به زور و اجبار کسی بخواهد در جای دیگری زندگی کند، قطعا با مشکل مواجه می شود و خوشبختی از زندگیش خواهد رفت. خوشبختی به داشتن خانه اینچنینی و … نیست؛ بلکه آنچه زن و شوهر را خوشبخت می کند، داشتن ایمان و اعتقاد قوی و همسو با هم است نه چیز دیگر.
اما اینکه با این شرایط چه کاری می توانید بکنید، اولین نکته این است که باید مواظب باشید حرف های آنها روی شما اثر منفی نگذارد و شما را نسبت به شرایط همسرتان دلسرد نکند. دومین نکته این است که تحت هیچ شرایطی در مقابل آنها کوتاه نیایید و دائم ایده خود در زندگی را به آنها گوشزد کنید. به آنها بگویید عقیده من با شما در این مسئله کاملا متفاوت است. من خوشبختی را در داشتن منزلی در شهر و دور بودن از خواهر شوهر و … نمی دانم. من خوشبختی را در زندگی می دانم که خدا از آن راضی باشد و قطعا با این شرط و شروطی که شما می گذارید، خداوند راضی نیست و زندگی ما سرانجامی نخواهد داشت. تا می توانید حرف آنها را با احترام و به صورت منطقی رد کنید و غیر مستقیم به آنها بفهمانید که آن کسی که بناست با آن مرد زندگی کند شما هستید؛ نه فرد دیگر. اگر برادرتان با همسر شما دست نمی دهد شما هم با او سرد برخورد کنید و ناراحتی تان را به او بفهمانید تا بداند که کارش درست نیست. این استقامت شما خیلی زود نتیجه خواهد داد.
اگر به طور منطقی راضی نشدند که بعید است اینچنین شود، حتی به نظرم می توانید آنها را به نوعی تهدید کنید که اگر بیش از این در این مسئله سنگ اندازی کنند و مانع این وصلت شوند، هیچ وقت آنها را نخواهید بخشید و ارتباطتتان را با آنها قطع خواهید کرد. (البته این ها فقط تهدیدی است که نیاز به عملی کردن ندارد).
چون کار شما یک کار خداپسندانه است مطمئن باشید خدا یاریتان می کند و همه موانع را از سر راهتان بر خواهد داشت. از خداوند متعال طلب یاری کنید و به اهل بیت علیهم السلام متوسل شوید که راهگشای مشکل شما خواهند بود.
پیروز و سربلند